فوریه 1848 پرولتاریا بعنوان یک طبقۀ اجتماعی  مانیفست خود را برای رهائی خویش ارائه میدهد

 

 “شبحى در اروپا در گشت و گذار است – شبح کمونيسم. همه نيروهاى اروپاى کهن براى تعقيب مقدس اين شبح متحد شده‌اند… حال تماما وقت آن در رسيده است که کمونيستها نظرات و مقاصد و تمايلات خويش را در برابر همه جهانيان آشکارا بيان دارند و در مقابل افسانه شبح کمونيسم، مانيفست حزب خود را قرار دهند.” مانيفست كمونيست

مقدمه

در دوم اسفند 1226 شمسی (21 فوریه 1848)  در چاپخانه ای کوچک در محلۀ «بیشاپ گیت» لندن جزوه ای کوچک به زبان آلمانی و تحت عنوان «مانیفست حزب کمونیست» منتشر شد. این کتابچه پایان کار نظام سرمایه داری را بخاطر تناقضات درونی از طریق انقلاب اجتماعی و جایگزینی آن با نظام کمونیستی را اعلام نمود. مانیفست سریعا بزبانهای مختلف دنیا ترجمه گردید و به یکی از پایه ای ترین و تاثیر گذارترین سند تاریخی پرولتاریا تبدیل گردید.

نکته اساسی این است که مانیفست نه ترشحات نظری دو جوان زیر 30 سال بلکه بیش از هر چیزی بیانگر محصول جمعی و مبارزۀ اجتماعی پرولتاریا است. این پرولتاریا بود که توانست مارکس را بعنوان اندیشمند برای کمونیسم خود تبدیل کند، نه اینکه مارکس با نبوغ خودش کمونیسم را برای طبقه کارگر ابداع کرد.

ایدئولوگهای نظام سرمایه داری چنین وانمود می کنند که کمونیسم همان بربریت حاکم بر بلوک شرق بود که با فروپاشی آن جامعه از شر این بربریت رها شد. آنها همچنین اعلام میدارند که سرمایه داری قادر به کنترل بحرانهای خودش شده است و نهایتا اینکه دیگر طبقه ای بنام طبقه کارگر با ماهیت طبقاتی و ضد سرمایه داری وجود ندارد، چرا که جامعه وارد عصر انفورماتیک شده است.

بررسی زمینه های مادی انتشار مانیفست کمونیست و تاکید بر محتوای اصلی آن یعنی سرنگونی نظام بربر سرمایه داری از طریق انقلاب کمونیستی و بر پائی جامعه ای بی طبقه، بیش از هر زمان دیگری معتبر است و نیروی مادی انقلاب کمونیستی یعنی طبقۀ کارگر همچنان تنها طبقۀ انقلابی است.

پایه های مادی مانیفست کمونیست

شیوۀ تولید سرمایه داری ابتداء در انگلستان تکوین یافت و به یک نظام مسلط تولیدی تبدیل گردید، سپس بتدریج خود را به دیگر کشورهای اروپائی گسترش داد. با گسترش سرمایه داری بخش عظیمی از دهقانان از زمین های خود کنده شده و تبدیل به پرولترها شدند. شرایط کار اسفناک تر از امروز بود و کارگران مجبور بودند هفته ای بین 60 تا 72 ساعت در کارخانه ها کار کنند.

با انقلاب صنعتی و تکامل سرمایه داری در انگلستان، ماشین آلات پیشرفته جایگزین ابزار ساده در صنایع و بویژه  صنعت نساجی شد. بکار افتادن ماشین های پیشرفته منجر به بیکاری دسته جمعی کارگران شد. کارگران ماشین ها را مسئول بدبختی خود می دانستند و با خشم و نفرت به ماشین ها نگاه میکردند و به وجود ماشین ها اعتراض داشتند. در چنین زمینه ئی بود که کارگران در سالهای 1812 – 1811 شروع به تخریب ماشین آلات کردند و جنبش ماشین شکنان را شکل دادند که معروف به جنبش «لودیسم» شد. برای مدت کوتاهی جنبش «لودیسم» چنان قوی شد که وحشت بورژوازی را بر انگیخت و دولت بریتانیا به سرکوب خونین این جنبش پرداخت. در یک محاکمۀ دسته جمعی در شهر «یورک» در بریتانیا در سال 1812 تعداد زیادی از فعالین این جنبش به اعدام، تبعید و محکومیت کیفری کشیده شدند. پس از آن قوانینی وضع شد که آسیب زدن به ماشین آلات منجر به مجازاتهای سنگین و حتی اعدام را به دنبال داشت.

شورشهای متعددی نیز در دهۀ 1830 و دهۀ 1840 میلادی بوقوع پیوست. یک طبقۀ اجتماعی، معترض، استثمار شده و طغیانگر در حال ظاهر شدن در تحولات اجتماعی بود. اگر چه بخش رادیکال این جنبش ها خود را «کمونیست» می نامیدند، با این همه کمونیسم آنها ملغمه ای از آرزوهای تخیلی و اقدامات قهرمانه بود. گذشت زمان و تجربیات مبارزه بی ثمر بودن چنین افکار و اعمالی را نشان داد و زیر سوال برد. مبارزه برای بهتر کردن شرایط زندگی نیازمند افقی انقلابی بود.

مانیفست بیانگر بلوغ و بازتاب ظهور یک طبقۀ اجتماعی در تحولات جامعه است که نه از طریق طغیان و یا شورش ها بلکه با برنامه سیاسی و از طریق انقلاب اجتماعی می خواهد رسالت تاریخی خود را، واژگونی نظام سرمایه داری از طریق انقلاب کمونیستی و بر پائی جامعۀ کمونیستی بجا آورد.

انتشار مانیفست بیانگر آن است که طبقۀ نو ظهور اجتماعی بنیادهای اساسی تئوری انقلابی خود را به شکل منسجم و تحت عنوان کمونیسم علمی ارائه میدهد و همچنین ابزار رسیدن به جامعۀ کمونیستی را نیز ترسیم می کند. این طبقۀ اجتماعی، تنها طبقۀ اجتماعی در تاریخ بشری است که هم استثمار شده است و هم انقلابی است و باز تنها طبقۀ اجتماعی است که نمی تواند خود را رها سازد مگر آن که کل بشریت را رها سازد.

زمینه های شکلگیری مانیفست سازمان کمونیستی

در سال 1834 کارگران مهاجر آلمانی در پاریس «اتحادیۀ عدالت» را تشکیل دادند. بدنبال شکست قیام 1839 که فعالین اتحادیه عدالت در آن نیز شرکت داشتند، فعالین «اتحادیۀ عدالت» مجبور شدند فعالیت خود را به لندن منتقل کنند. در لندن اتحادیه فعالیت خود را تحت عنوان «انجمن آموزشی کارگران آلمانی» ادامه داد. مارکس و انگلس در راستای اهداف خود در سال 1846 در بروکسل «کمیتۀ مکاتبات کمونیستی» را تشکیل دادند. نام کمیته به خاطرۀ گرامیداشت کارگران کمونیست که به جرم “مکاتبات کمونیستی” محاکمه و زندانی شده بودند، انتخاب شده بود.  «کمیتۀ مکاتبات کمونیستی» تلاش میکرد با گروها و شبکه های مخفی کارگری ارتباط برقرار کند. یکی از این گروها که «کمیتۀ مکاتبات کمونیستی» با آنها ارتباط برقرار کرد، اتحادیه عدالت بود. اتحادیۀ عدالت به مواضع «کمیتۀ مکاتبات کمونیستی» و پیشنهادات مارکس و انگلس در مورد سازماندهی مجدد و همچنین تغییر نام به اتحادیه کمونیستها علاقه نشان داد.

در ژوئن 1847 «اتحادیۀ کمونیستها» که در واقع از پیوستن «کمیتۀ مکاتبات کمونیستی» به اتحادیۀ عدالت شکل گرفت، کنگرۀ موسس خود را بر پا کرد. مارکس در کنگرۀ موسس حضور نداشت. «انگلس» و «ویلهلم ولف» از فعالین «کمیتۀ مکاتبات کمونیستی» در آن حضور داشتند. در این کنگره اتحادیۀ عدالت نام خود را به «اتحادیۀ کمونیستها» تغییر داد و همچنین تغییراتی در اهداف و سازماندهی خود بوجود آورد. از آن پس سرنگونی بورژوازی از اهداف اتحادیه شد. علیرغم همۀ اینها ابهاماتی در سبک کار و اهداف اتحادیه وجود داشت. در این راستا مارکس به مبارزه با شعار قدیمی «اتحادیه عدالت» تحت عنوان «همۀ مردان، برادرند» برخاست. مارکس مطرح کرد که مردانی وجود دارند که مایل نیستم برادرشان باشم.

در سپتامبر 1847 «اتحادیۀ کمونیستها» پیش نویس مواضع پایه ای خود را تهیه کرد. این پیش نویس متاثر از سوسیالیسم تخیلی و شبیه اسناد فرقه های مذهبی بود. در ماه اکتبر 1847 انگلس پیش نویس را برای مارکس فرستاد. مارکس و انگلس منتقد پیش نویس بودند و حاضر به تائید آن نشدند و معتقد بودند که مواضع پایه ای باید به لحاظ تاریخی، حوادث را مورد بررسی قرار دهد. در کنگرۀ دوم «اتحادیه کمونیستها» که در اواخر نوامبر و اوایل دسامبر سال 1847 برگذار شد. اتحادیه مواضع سوسیالیسم تخیلی خود را کنار گذاشت و مواضع مارکس و انگلس را مواضع اتحادیه کمونیستها اعلام کرد. از آن پس سرنگونی بورژوازی و بر پائی حاکمیت پرولتاریا، الغای جامعۀ طبقاتی به مواضع اصلی اتحادیه تبدیل شدند. کنگره همچنین به مارکس و انگلس ماموریت داد تا مانیفست اتحادیه کمونیستها را تدوین کنند. مارکس و انگلس مسئولانه و خستگی ناپذیر به تدوین مانیفست پرداختند. در اوایل فوریه 1848 مارکس دستنویس مانیفست را برای چاپ از بروکسل به لندن فرستاد.

متد ماتریالیسم تاریخی مانيفست

“تاریخ تمام جوامع کنونی، تاریخ جوامع طبقاتی بوده است.”

 

ویژگی مانیفست در این است که به لحاظ تاریخی به تمرکز صنایع و نیروی تولید که از ویژگیهای تکامل سرمایه داری است تاکید می کند و همچنین به شکل تاریخی شکلگیری سرمایه داری و به طبع آن شکلگیری طبقات اجتماعی، پرولتاریا و بورژوازی را ترسیم می کند. تاکید بر تضاد آشتی ناپذیری بین این طبقات اجتماعی، اینکه سرمایه داری با رشد خودش گورکن خود را نیز پرورش میدهد و مهمتر از همه اینکه تمرکز صنایع و نیروی تولید پیش شرط انقلاب کمونیستی و جامعه کمونیستی است، بروشنی توصیف می شوند. تمرکزصنایع در نظام سرمایه داری منجر به مالکیت اقلیت بسیار ناچیز بر ابزار تولید می شود که مبتنی بر استثمار اکثریت جامعه است. لذا محو مالکیت خصوصی و اشتراکی کردن ابزار تولید به یکی از اهداف اصلی پرولتاریا تبدیل می شود.

مانیفست تضاد کار و سرمایه را منشا مبارزه طبقاتی اعلام می کند، مبارزۀ طبقاتی که در روند خود از طریق انقلاب کمونیستی باید پرولتاریا را به طبقۀ حاکمه ارتقاء دهد تا سر انجام دولت و طبقات را از بین ببرد. چرا که قدرت سیاسی تنها زمانی ضروری است که جامعه به طبقات اجتماعی تقسیم شده باشد،  بر خلاف جامعۀ سرمایه داری که فرد و فردیت مهم هستند، مانیفست بر مالکیت اجتماعی تولید تاکید می کند که پیش شرط جامعه ای است که در آن شرط شکوفائی یک فرد شرط شکوفائی همگان است و این یکی از ارزشمند ترین و مهمترین آموزه های مانیفست کمونیست است. مانیفست در صفحات 68 و 69 این چنین می نویسد:

“هنگامى که در جريان تکامل، اختلافات طبقاتى از ميان برود و کليه توليد در دست اجتماعى از افراد تمرکز يابد، در آن زمان حکومت عامه جنبه سياسى خود را از دست خواهد داد. قدرت حاکمه سياسى بمعناى خاص کلمه عبارت است از اِعمال زور متشکل يک طبقه براى سرکوب طبقه ديگر. هنگامى که پرولتاريا بر ضد بورژوازى ناگزير بصورت طبقه‌اى متحد گردد، و از راه يک انقلاب، خويش را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات کهن توليد را از طريق اعمال جبر ملغى سازد، آنگاه همراه اين مناسبات توليدى شرايط وجود تضاد طبقاتى را نابود کرده و نيز شرايط وجود طبقات بطور کلى و در عين حال سيادت خود را هم بعنوان يک طبقه از بين ميبرد.

بجاى جامعه کهن بورژوازى، با طبقات و تناقضات طبقاتيش، اجتماعى از افراد پديد ميآيد که در آن، تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است. “

علت انتخاب نام کمونیسم برای مانیفست

پس از شکست موج انقلاب جهانی در دهۀ 20 میلادی و پیروزی ضد انقلاب بر ویرانه های انقلاب جهانی در دهۀ 30، استالینیستها نام کمونیزم را به لجن کشیدند. ایدئولوگهای بورژوازی نیز به کمک دستگاههای تبلیغاتی خود، بلوک شرق و استالینیزم را همان کمونیزم معرفی کردند و بربریت سرمایه داری دولتی را نیز از پیامدهای کمونیزم معرفی کردند. در چنین زمینه ائی بود که تروتسکیستها اعلام کردند چون استالین نام کمونیزم را به لجن کشیده است آنها خودشان را سوسیالیست اعلام می دارند. البته کمونیستهای انترناسیونالیست (کمونیست چپ) بعنوان مدافعان راستین کمونیزم در مقابل گرایشات متفاوت چپ سرمایه همواره از هویت کمونیزم دفاع کرده اند و خود را کمونیست اعلام داشته اند.

اگر چه برای کمونیستها، سوسیالیزم و کمونیزم مفهوم یکسانی دارند، با این وجود، در تاریخ جنبش کارگری، رادیکالترین و پیشروترین بخش از طبقه کارگر همیشه خود را با کمونیزم تداعی کرده است. در چنین زمینه ای بود که اندیشمندان طبقۀ کارگر، در انتخاب نام «مانیفست کمونیست» لحظه ای هم تردید نکردند. انگلس در پیشگفتار چاپ آلمانی «مانیفست کمونیست» به سال 1890 در این رابطه این چنین می گوید:

“با اين وجود هنگام نشر اين کتاب نميتوانستيم آن را مانيفست سوسياليستى بناميم. در سال ١٨٤٧ سوسياليست به دو نوع اشخاص اطلاق ميشد: يکى به طرفداران مکاتب مختلف تخيلى مخصوصا به طرفداران اوئن در انگلستان و فوريه در فرانسه که هر دو آنها در همان موقع بصورت طريقتهاى محدودى درآمده و بتدريج در حال زوال بودند. و ديگرى به انواع افسونگران اجتماعى که وعده ميکردند بى آنکه کوچکترين ضررى به سرمايه و سود آن وارد کنند مصائب اجتماعى را بوسيله انواع وسائل اکسير مانند و وصله‌کاريهاى گوناگون چاره کنند. در هر دو حالت آنها افرادى بودند که در خارج جنبش کارگرى قرار داشتند و ديدگان خود را بيشتر به طبقات “تحصيل کرده” دوخته و از آنها کمک ميطلبيدند؛ و برعکس، آن قسمت از طبقه کارگر که به غير کافى بودن کودتاهاى صرفا سياسى معتقد شده و خواهان تغيير اساسى اجتماع بود، در آن ايام خود را کمونيست ميخواند… در سال ١٨٤٧ سوسياليسم جنبش بورژوازى بود و کمونيسم جنبش کارگرى… از آنجا که ما از همان موقع عقيده راسخى داشتيم به اين که «نجات طبقه کارگر فقط ميتواند بدست خود طبقه کارگر صورت گيرد» در انتخاب يکى از اين دو نام حتى لحظه‌اى هم ترديد را جائز نديديم و از آن ببعد نيز هرگز بفکر ما خطور نکرد که از اين نام انصراف جوييم. “

انترناسیونالیسمِ مانیفست

“کارگران میهن ندارند. کسی نمی تواند از آنها چیزی را که ندارند بگیرد”

انترناسیالیسم یکی از پایه ای ترین اصول و پرنسیپ طبقه کارگراست که از افقی انترناسیونالیستی منافع کل طبقۀ کارگر را صرف نظر از نژاد، ملیت، مذهب، زبان و غیره ترسیم می کند. انترناسیونالیسم همچنین شرط لازم و ضروری برای ساختن جهان کمونیستی است. جهانی که در آن شرط شکوفائی هر فرد، شرط شکوفائی جامعه است.

انترناسیونالیسم همچنین سنگ محکی است که تعلق یک جریان به اردوی انقلاب و ضد انقلاب را تعیین می کند. در جریان جنگ جهانی اول اکثریت قریب به اتفاق احزاب کارگری فعال در انترناسیونال دوم تحت عنوان احزاب سوسیال دمکراتیک با خیانت به انترناسیونالیسم به دفاع از وطن خویش پرداختند و به اردوی بورژوازی منتقل شدند. تنها حزب بلشویک و تعداد معدودی از انقلابیون در انترناسیونال دوم به انترناسیونالیسم وفادار ماندند. همین مسئله در جریان جنگ جهانی دوم نیز تکرار شد. حتی تروتسکیستها نیز تحت عنوان دفاع از انقلاب، کارگران را به قتل عام امپریالیستی فرستادند و به اردوی بورژوازی منتقل شدند، تنها کمونیستهای انترناسیونالیست بودند که به انترناسیونالیسم پرولتری وفادار ماندند و معتقد بودند کارگران باید علیه هر دو جبهه مبارزه کنند.

اگر جناح کلام رادیکال چپ سرمایه، چه وطنی و چه غیر وطنی مانند «کمونیزم کارگری» مفهوم انترناسیونالیسم را به لجن می کشد و بنام انترناسیونالیسم مواضع و اهداف ضد انقلابی و ناسیونالیستی خویش را تحت لوای انترناسیونالیسم به پیش می برد. دیگر گرایشات چپ سرمایه آشکارا به «وطن پرستی» خود افتخار نیز می کنند و در تنش های امپریالیستی بین گانگسترهای کوچک و بزرگ، طرف یکی از آنها را می گیرند و کارگران را به کشتار در کمپ یکی از گانگسترها ترغیب می کنند. تمامی گرایشات متفاوت چپ سرمایه برای توجیه مواضع ارتجاعی و ضد کمونیستی خود سعی می کنند به بخشی از استدلالات اندیشمندان پرولتاریا توسل شوند که در دوران شکوفائی سرمایه داری مطرح شده است. دورانی که کمونیستها نه از تمامی جنبش های ملی بلکه فقط ار آنهائی که ماهیت مترقی داشتند، دفاع میکردند.

برای نمونه یکی از جریانات، «میهن پرست»، ضد انقلابی و ارتجاعی وطنی، حزب کار ایران (توفان) برای توجیه «وطن پرستی» خود با تردستی ناشیانه ای عنوان می کند که «انترناسیونالیسم پرولتری مکمل میهن پرستی پرولتاریاست». این «میهن پرستان» که در دفاع آتشین شان از میهن سرمایه داری شان در طول دوران جنگ ارتجاعی و امپریالیستی ایران و عراق، گوی سبقت را از بسیجی ها ربوده بودند، کارگران را به گوشت دم توپ شدن برای بورژوازی خودی ترغیب میکردند.  «هوشی مین» یکی از قهرمانان چپ سرمایه اظهار میدارد، عشق و احترامی به لنین حس می کرده چرا که معتقد بوده لنین میهن پرست بزرگی بوده است.

درمقابل به لجن کشیده شدن نام لنین توسط گرایشات متفاوت چپ سرمایه باید خاطر نشان کرد که لنین یک انترناسیونالیست بزرگی بود و خوشبختانه همیشه هم، سرفرازانه انترناسیونالیست باقی ماند. بر خلاف «میهن پرستان» لنین در جریان جنگ جهانی اول نه تنها «میهن پرست» نشد و به دفاع از وطن خود برنخواست بلکه شعار «جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی تبدیل کنید» را فراخوان داد.

برخلاف «وطن پرستان» وطنی و غیر وطنی چپ سرمایه «اصول کمونیسم» اثر جاودانۀ انگلس در تکمیل پایه ای ترین مواضع پرولتاریا در بارۀ انقلاب کمونیستی و بخصوص خصلت انترناسیونالیستی آن، ارتجاعی بودن مواضع «وطن پرستانه» را بروشنی به تصویر می کشد. در اصول کمونیزم می خوانیم:

“سوال نوزدهم – آیا ممکن است که این انقلاب در یک کشور واحد انجام شود؟

جواب – نه، صنایع بزرگ همه ملت های روی زمین و مخصوصا ملت های متمدن را بوسیله ایجاد بازارهای جهانی بطوری به هم متصل نموده است که هر ملت با وقایعی که در میان ملت دیگر پیش آید، بستگی پیدا می کند.

از طرف دیگر – صنایع بزرگ، تکامل اجتماعی را در عموم کشورهای متمدن، تا حدی مساوی نموده است بطوری که در کلیۀ این کشورها، بورژوازی و پرولتاریا دو طبقه اصلی اجتماع هستند و مبارزۀ بین این دو طبقه، مبارزۀ قطعی دورۀ کنونی می باشد. از اینرو انقلاب کمونیستی تنها یک انقلاب ملی نیست، بلکه انقلابی است که در تمام ممالک متمدن، یعنی اقلا در انگلستان – آمریکا – فرانسه – آلمان در زمان واحد صورت خواهد گرفت. این انقلاب در هر یک از این ممالک به نسبت آنکه یک کشوری دارای صنایع کامل تر – ثروت بیشتر – قوای تولید زیادتر باشد تندتر یا اهسته تر پیشرفت خواهد نمود. این انقلاب یک انقلاب دنیائی است و لذا یک سر زمین دنیائی نیز انجام خواهد گرفت.”

مارکس و انگلس و انگلس معتقد بودند که رشد سرمایه داری، شکل گیری صنایع بزرگ را به همراه داشته است. صنایعی که مواد خام را از دور افتاده ترین نقاط کرۀ خاکی تهیه می کند و محصولات این صنایع یعنی «کالاها» حتی در دور افتاده ترین نقاط کرۀ زمین رسوخ پیدا می کنند. شیوۀ تولید سرمایه داری تمامی صنایع و زیر ساخت آنها را بعنوان اجزاء یک کل تبدیل می کند و تمامی ملل را در هم می تند و کل واحدی بنام جهان سرمایه بوجود می آورد و سرمایه داری به یک شیوۀ تولید مسلط جهانی تبدیل می شود.

تاریخ هر شیوۀ تولیدی بغیر از شیوۀ تولید سوسیالیستی را میتوان به دو دوره تقسیم کرد، دورۀ رشد و شکوفائی و دورۀ زوال آن شیوۀ تولیدی. شیوۀ تولید سرمایه داری که از قرن پانزدهم شروع به رشد کرده بود در اوایل قرن بیستم وارد دوران انحطاط خود شد. بروز جنگ جهانی اول بیانگر آن است که سرمایه داری بعنوان یک شیوۀ تولید جهانی گندیده شده است و به زنجیر هائی بر دست و پای نیروهای تولیدی تبدیل شده است. از آنجائیکه تولید کالائی، جهانی است، به طبع آن مبارزۀ طبقۀ کارگر نیز شکل بین المللی به خود می گیرد و آلترناتیو پرولتاریا، شیوۀ تولید سوسیالیستی نیز جهانی است، نمیتوان جزایر سوسیالیستی تشکیل داد.

مانیفست بعنوان سندی تاریخی

انتشار مانیفست بیانگر ظهور طبقۀ کارگر بعنوان یک طبقۀ اجتماعی بود. طبقه ای که با انسجام نظری، تئوری خود را برای مبارزه با نظام بربر سرمایه داری و همچنین آلترناتیو خود را در مقابل سرمایه داری ارائه داد. کمونیزم علم شرایط رهائی پرولتاریا، یک مذهب با اصول دگم و از پیش تععین شده نیست. مارکسیسم سیال است و از تجارب مبارزۀ طبقاتی غنی می شود. اگر چه اصول نظری و مبانی پایه ای مطرح شده در مانیفست همچنان معتبر است و چراغ راهنمای پرولتاریا است، با این وجود ابهاماتی نیز وجود دارد که نیازمند تجربۀ پرولتاریا بود و یا اینکه پس از گذشت زمان جاهائی نیازمند اصلاح بود. در مانیفست ابهاماتی در مورد اینکه پرولتاریا میتواند از دمکراسی بورژوائی استفاده کند و خود را به طبقه حاکمه ارتقا دهد وجود دارد. تنها پس از تجربه کمون پاریس بود که ضرورت درهم شکستن کامل دولت بورژوائی  و جایگزینی آن با «دیکتاتوری پرولتاریا» برای طبقه کارگر و اندیشمندان آن محرز می شود. از آنجائیکه «مانیفست کمونیست» تبدیل به یک سند تاریخی شده است، لذا حتی نگارندگان آن نیز به خود حق تغییر در آن را ندادند.  مارکس و انگلس در پیش گفتار ۱۸۷۲ بر چاپ آلمانی  بر این موضوع این چنین اشاره می نمایند:

“گرچه در عرض بيست و پنج سال اخير شرايط و اوضاع قويا تغيير يافته، با اين همه، اصول کلى مسائلى که در اين “مانيفست” شرح و بسط داده شده است رويهم رفته تا زمان حاضر نيز به صحت کامل خود باقى مانده است. در بعضى جاها شايسته بود اصلاحاتى بعمل آيد. اجراء عملى اين مسائل اصولى، همانطور که در خود “مانيفست” ذکر شده، هميشه و همه جا مربوط به شرايط تاريخى موجود است و به همين جهت براى آن اقدامات انقلابى که در پايان فصل دوم قيد گرديده است به هيچ وجه اهميت مطلق نميتوان قائل شد. در شرايط امروزى شايسته بود که اين قسمت از بسى لحاظ بشکل ديگرى بيان شود. نظر به تکامل فوق‌العاده صنايع بزرگ در عرض بيست و پنج سال اخير و رشد سازمانهاى حزبى طبقه کارگر که با اين تکامل صنعتى همراه است و نيز نظر به تجربيات عملى که اولا در انقلاب فوريه و آنگاه بميزان بيشترى در کمون پاريس، يعنى هنگامى که براى نخستين بار مدت دو ماه پرولتاريا حکومت را بدست داشت، حاصل آمده اين برنامه اکنون در برخى قسمتها کهنه شده است. بويژه آنکه کمون ثابت کرد که “طبقه کارگر نميتواند بطور ساده ماشين دولتى حاضر و آماده اى را تصرف نمايد و آن را براى مقاصد خويش بکار اندازد”. بعلاوه بخودى خود واضح است که انتقاد از نوشته‌هاى سوسياليستى براى امروز ناقص است زيرا اين انتقاد فقط تا سال ١٨٤٧ را در بر ميگيرد و نيز مسلم است که ملاحظات مربوط به مناسبات کمونيستها با احزاب گوناگون اپوزيسيون (فصل چهارم)، گو اينکه رئوس مسائل آن حتى امروزه نيز به صحت خود باقى است، ولى باز برخى از جزئيات آن کهنه شده زيرا وضع سياسى کاملا تغيير کرده و تکامل تاريخى، اغلب احزابى را که از آنها نام برده شده از صفحه روزگار زدوده است.

با اين وجود “مانيفست” سندى است تاريخى ما ديگر خود را محق نميدانيم که در آن تغييرى وارد سازيم. ممکن است ميسر شود که در چاپ بعدى مقدمه‌اى ترتيب دهيم که فاصله زمانى بين ١٨٤٧ تا امروز را در بر گيرد؛ اقدام به چاپ کنونى “مانيفست” براى ما چنان غير منتظره بود که وقت انجام اين کار را نداشتيم. “

مانيفستی برای انقلاب كمونيستی

 

انقلاب کمونیستی بیش از آنکه امید و رویا یا مدینۀ فاضله باشد، ضرورتی عینی برای پیشرفت بشریت است. کمونیسم نه تقسیم عادلانۀ فقر و بدبختی بلکه جهانی شایسته انسانی و برای زندگی بهتر است. انقلاب کمونیستی نیازمند برنامه و نیروئی است که قادر به انجام آن است.

 مانیفست حزب کمونیست در اصل برنامۀ «اتحادیه کمونیستها» بود که توسط مارکس و انگلس به نگارش درآمد. اما مانیفست تجلی ظهور طبقه ای اجتماعی بود که با مانیفست خود ادعانامه خود را علیه نظام بربر سرمایه داری به شکل دیالکتیکی و تاریخی بیان داشت. مانیفست سرنگونی سرمایه داری را نه از راه توطئه، طغیان، شورش بلکه از طریق انقلاب اجتماعی جهانی و از طریق دگرگون کردن شیوۀ تولید اجتماعی توسط پرولتاریا که تنها طبقۀ انقلابی در عصر کنونی است و تنها طبقه ای است که نیروی مادی انقلاب کمونیستی را داراست، بروشنی بیان داشت. پرولتاریا آشکارا برنامۀ خود را برای سرنگونی انقلابی سرمایه داری از طریق انقلاب کمونیستی و جایگزینی سرمایه داری با «دیکتاتوری پرولتاریا» و سپس حرکت بسوی جامعۀ بی طبقه کمونیستی را اعلام داشت.

مانیفست به نقش کمونیستها که منافعی جدا از منافع پرولتاریا ندارند بلکه پیشروترین بخش طبقه را تشکیل میدهند، به نقش حزب بعنوان سلاحی ضروری در پیروزی انقلاب کمونیستی اشاره می کند. پرولتاریا خود محصول نظام تولیدی سرمایه داری است و همین پرولتاریا نیز گورکن نظام سرمایه داری است. انقلاب کمونیستی محصول جنبش اکثریت عظیم در جهت منافع اکثریت عظیم جامعه است و سر انجام اینکه این طبقۀ اجتماعی نمی تواند خود را رها سازد مگر آن که کل بشریت را رها سازد.

“بگذار طبقات حاكمه در مقابل انقلاب كمونيستی بر خود بلرزند. پرولتارها در اين ميان چيزی جز زنجير خود را از دست نمی دهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد. کارگران همه کشورها متحد شوید!”

م جهانگیری

دوم اسفند 1391

با کلیک کردن روی تصویر زیر مقاله را داونلود کنید!

مطالب مرتبط