مفهوم مارکسیستی دولت دوران گذار
مفهوم مارکسیستی دولت دوران گذار
توضیح:
سیاست صدای انترناسیونالیستی درج مکاتبات، رسید نامهها یا پاسخهای آنها نیست. اما یکی از سوالاتی که برای صدای انترناسیونالیستی ارسال شده است را با توجه به اهمیت موضوع و در راستای شفافسازی فضای سیاسی، پرسش و پاسخ را درج میکنیم، قبلا نیز برخی پرسشهای مهم درج شدهاند.
پرسش:
سئوالی داشتم در رابطه با انقلاب اجتماعی، همان طور که میدانید پس از وقوع یک انقلاب اجتماعی برهبری طبقه کارگر چند نظر وجود دارد. وقتی که انقلاب صورت بگیرد و طبقه کارگر سرمایهداری را برانداخت مناسبات سرمایهداری یکباره از بین نمیرود بنابراین تا اجتماعی شدن کامل مناسبات سرمایهداری یک دوران وجود دارد که در این رابطه دو نظر را می آورم:
یک: این دوران را دوران گذار دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا می نامند تا رسیدن به سوسیالیسم و کمونیسم.
دوم: این دوران را دوران دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا را فاز اول سوسیالیسم می نامند که وقتی تمام مناسبات سرمایهداری از بین برده شود و همه این مناسبات اجتماعی شوند وارد فاز دوم سوسیالیسم میشویم که دیگر طبقات وجود ندارند.
من در آثار منتشر شده از طرف شما که در این رابطه توضیح داده باشد را نیافتم، حال نظر شما در رابطه این موضوع مهم چیست؟ لطفاً به این مسئله مهم هم بپردازید که بعد از انقلاب اجتماعی و بر قراری دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا چه نامگذاری میشود؟ آیا وارد فاز سوسیالیسم میشویم یا نه؟ اگر نه این دوران تا رسیدن به سوسیالیسم چه نامیده میشود؟ امیدوارم که در این مورد بطور دقیق و واضح نظر خودتان را بفرمایید.
پاسخ:
با تشکر از سوال بسیار مهم شما. اگر چه خود سوال و پاسخ آن مهم هستند ولی نتیجه گیری سیاسی این موضوع مهمتر از خود سوال و پاسخ است. ابتدا باید تاکید کنیم که صدای انترناسیونالیستی در رابطه با دولت دوران گذار (دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا) و مفهوم سوسیالیسم به دفعات در کتب و مقالات خود پرداخته است. به شکل کنکرت، در کتابهای زیر، فصلهایی سوالهای مطرح شده را مورد بحث و بررسی قرار داده است:
- کمونیزم کارگری وجدان رادیکال چپ سرمایه صفحات 298 تا 345.
- تروتسکی و تروتسکیسم صفحات 57 تا 68.
- کارگران ضد سرمایه داری تجلی بی افقی شوراگرایی صفحات 85 تا 150.
اگر چه موضوع دولت دوران گذار و مفهوم جامعه سوسیالیستی در کتاب «کمونیزم کارگری وجدان رادیکال چپ سرمایه» به تفضیل مورد بررسی قرار گرفته است، منتها در کتابهای دیگر از زاویای دیگر، موضوعات یا سوالات مورد نظر، مورد بررسی قرار گرفته است. قطعا مطالعه آن بخشها بهتر نظرات صدای انترناسیونالیستی را انعکاس خواهد داد، بخصوص آن مباحث اشاره دارند، چگونه مواضع غیر کمونیستی و در چه شرایطی نظر غالب در فضای سیاسی شد. به هر حال توضیحاتی داده میشود ولی برای درک بهتر مواضع صدای انترناسیونالیستی مطالعه بخشهای اشاره شده از کتب بالا توصیه میشود.
پیش درآمد بحث:
اگر از کمون بدوی بگذریم، تاکنون بشریت با شیوههای تولیدی زیر مواجه بوده است:
- شیوه تولید برده داری
- شیوه تولید فئودالی
- شیوه تولید آسیائی
- شیوه تولید سرمایهداری
از افق مارکسیستی بعد از شیوه تولید سرمایهداری، تنها شاهد یک نوع شیوه تولید، شیوه تولید سوسیالیستی خواهیم شد، نه اینکه ابتدا شیوه تولید سوسیالیستی در جامعه شکل خواهد گرفت و سپس شیوه تولید کمونیستی. در سوسیالیسم شیوه تولید، سوسیالیستی خواهد بود، همانطوری که در جامعه کمونیستی نیز شیوه تولید سوسیالیستی خواهد بود. عدم دقت روی این نکته باعث گردیده تا سوسیالیسم و کمونیسم، دو دوره جداگانه توصیف گردند. از نظر مارکسیسم، مفهوم سوسیالیسم و کمونیسم یکسان است. به عبارت دیگر آنها توصیف جامعهای هستند که درآن مالکیت اجتماعی (نه دولتی) است. مارکس زمانی که از شیوه تولیدی بعد از سرمایهداری صحبت میکند از واژه سوسیالیسم نام میبرد و زمانیکه از جامعه بعد از سرمایهداری سخن میگوید به جامعه کمونیستی اشاره دارد. یعنی در اصل واژه سوسیالیسم به شیوه تولید و واژه کمونیسم به جامعه اطلاق میشود، اینها دو جامعه یا دو شیوه تولید جدا از هم نیستند.
زمینههای ابهام در رابطه با دولت گذار
ریشه بحث دوران گذار به انترناسیونال دوم و نقد برنامه گوتا برمیگردد. به عبارت بهتر، زمینههای ابهام در رابطه با مفهوم سوسیالیسم به انترناسیونال دوم بر میگردد، بخصوص پس از مرگ انگلس که رفرمیسم بشدت رشد کرد و زمینه نفوذ اندیشههای بورژوایی را در داخل جنبش کارگری فراهم کرد. در انترناسیونال دوم گرایش گستردهای وجود داشت که مالکیت خصوصی را معادل مالکیت سرمایهداران منفرد ارزیابی میکرد و مالکیت سرمایهداران منفرد را تنها شکل مالکیت خصوصی میدانست. هنوز در آن مقطع سرمایهداری وارد عصر امپریالیسم نشده بود و تراستها و کارتلهای عظیم با مالکیت جمعی (مالکیت تعداد زیادی از سرمایهداران) مفهومی نداشت. در چنین زمینهای بود که مالکیت دولتی را معادل مالکیت اجتماعی میدانستند و مالکیت دولتی را معادل با از بین رفتن سرمایهداری ارزیابی میکردند که به تبع آن مالکیت دولتی، پایان شیوه تولید سرمایهداری را القاء میکرد. در چنین نگرشی بجای آنکه شیوه تولید ماهیت مالکیت را تعیین کند، بر عکس این مناسبات مالکیت است که شیوه تولیدی را تعیین میکند. یکی دیگر از ابهامات بینالملل دوم توصیف دو جامعه جداگانه و متفاوت از سوسیالیسم و کمونیسم بود، که در بالا به آن اشاره شد، این ابهامات بعدا توسط استالینیسم و با پیروزی تز ضد مارکسیستی «سوسیالیسم در یک کشور» به اصول و مبانی بنیادی ضد انقلاب پیروز تبدیل شدند.
دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا
پس از به زیر کشیدن سرمایهداری توسط انقلاب اجتماعی، امکان بر پائی مستقیم نظام سوسیالیستی (کمونیستی) وجود ندارد و جامعه همچنان نیازمند نوعی «دولت» است. به عبارت بهتر بین جامعۀ سرمایهداری و جامعه سوسیالیستی (کمونیستی) دوران گذار انقلابی از سرمایهداری به کمونیستی وجود دارد که منطبق با این دوران، یک دوران گذار سیاسی نیز شکل خواهد گرفت که دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا شکل آن دولت خواهد بود و به معنای درهم شکستن کامل دستگاه دولتی بورژوائی است که به اختصار دیکتاتوری پرولتاریا نیز میگویند. دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری کل طبقه کارگر از طریق شوراهای کارگری است نه دیکتاتوری حزبی.
ساختار شوراهای کارگری (قدرت کارگری) از اهمیت ویژهای برخوردار است که در تناقض کامل با پارلمانتاریسم است. برخلاف پارلمانتاریسم در شوراهای کارگری، نمایندگان (فرستادگان) تنها نظر کسانی را که از طرف آنها آمده اند، انعکاس میدهند.[1] برای مثال در جریان شوراهای کارگری آلمان وقتی مباحث گسترش پیدا میکند، فرستادگان (نمایندگان) اظهار میدارند، برای نظر دهی باید نظر محل کار خود را که از آنجا اعزام شدهاند، مطلع شوند.[2]
از آنجاييکه نظام سرمايهداري، يک نظام جهاني است، ديکتاتوري پرولتاريا تسلط سياسي و اقتصادي سرمايه جهاني را از منطقه تحت قلمرو و نفوذ خود خارج ميسازد و به تبع آن سودآوري، انباشت سرمايه و غيره را محدود و مشروط ميسازد، اما همچنان تحت تاثير نظام جهاني سرمايه است. در چنين شرايطي سوسياليسم جنيني تحت حاکميت ديکتاتوري پرولتاريا به شکل مشروط و محدود شروع به رشد ميکند. در اين مقطع ما با شيوهي توليد سرمايهداري که در حال نابودي است و شيوهي توليد سوسياليستي که در حال رشد است مواجه هستيم.
در دیکتاتوری پرولتاریا اجتماعی شدن ابزار تولید و نهادهای جامعه، گام به گام شروع میشود. در حالیکه اجتماعی شدن گام به گام پیش می رود، همزمان بخش غیر اجتماعی گام به گام کاهش یافته و به تبع آن دولت روز به روز کوچکتر میشود. جامعه گذار (دیکتاتوری پرولتاریا) باید بتواند چنان ثروت اجتماعی تولید کند و تولید توسعه یافته، باید بتواند آنقدر کالا (کالا بعنوان ارزش مصرفی) و خدمات وافر در اختیار جامعه قرار دهد، تا نیروهای تولیدی شکوفا گردیده و زمینه اجتماعی شدن ابزار تولید و نهادهای جامعه فراهم گردد. زمانیکه کل جامعه اجتماعی شد، آنموقع دیگر دولت زوال یافته است و وارد جامعه سوسیالیستی میشویم.
دولت کارگری یا حکومت کارگری دیکتاتوری پرولتاریا نیست
اینکه دولت دوران گذار چه نامیده میشود، زیاد مهم نیست بلکه مهم مضمون و محتوای آن است. در فرانسه کمون پاریس، در روسیه جمهوری شورایی روسیه، در آلمان جمهوری شورایی بایرن، در مجارستان جمهوری شورایی و غیره نامیده شد. اشاره به این نکته ضروری است که در روسیه از 30 دسامبر 1922، در واقع از سال 1923 جمهوری سوسیالیستی نامیده شد که اساسنامه آن نیز در سال 1924 نگاشته شد. به باور ما سال 1921 یک نقطه عطف در مبارزه طبقاتی آن مقطع و انقلاب جهانی است. سال 1921 سال آغاز پروسه شکست موج انقلاب جهانی بود که با شکست انقلاب آلمان شروع شده بود و به انزوای انقلاب اکتبر منتهی شد. لذا نامگذاری جدید را باید در این مضمون تاریخی درک کرد. بررسی این مسئله خارج از موضوع این پاسخ است.
یکی از تفاوتهای اساسی دیکتاتوری پرولتاریا با نسخه های قلابی تحت عنوان دولت کارگری، حکومت کارگری و غیره در این است که در دیکتاتوری پرولتاریا اجتماعی شدن ابزار تولید و نهادهای جامعه در دستور روز طبقه کارگر قرار میگیرد. اجتماعی شدن نسبت مستقیمی با کوچک شدن دولت دارد. در کمون پاریس اجتماعی شدن نمیتوانست در دستور روز پرولتاریا قرار بگیرد، چون شرایط مادی به لحاظ تاریخی برای چنین امری هنوز مهیا نبود، تنها یک استثناء است. کمون پاریس تنها قیام بزرگ پرولتری در ابعاد بزرگ بود که در مقطعی به وقوع پیوست، که هنوز شیوه تولید سرمایهداری، شیوه تولید مسلط جهانی نبود.[3] در صورتیکه در جریان پروسه انقلاب جهانی یعنی از سال 1917 تا سال 1923 اجتماعی شدن هم میتوانست و هم در دستور روز پرولتاریا قرار داشت.
کمونیستهای چپ همواره مخالف دولت کارگری بودهاند که توسط کمینترن مطرح میشد، به عنوان نمونه کمونیست چپ روسیه به شکل زیر مخالفت خود را اعلام میدارد.
“رهبری کمینترن پیشنهاد شعار «دولت کار گری» را میدهد، که باید به جای دیکتاتوری پرولتاریا بنشیند. واقعا «دولت کارگران» چیست؟ این دولتی است که از اعضای کمیته مرکزی حزب تشکیل میشود. تحقق ایده آلی این تزها در آلمان؛ جایی که رئیس جمهور آن سوسیالیستی به نام ابرت (Ebert) است و دولتها با تأیید وی تشکیل میشوند، اتفاق میافتد. اگر این فرمول قبول نشود، کمونیستها باید با رأی خود نخست وزیران و رئیس جمهورهای سوسیالیستی نظیر برنتینگ در سوئد و ابرت در آلمان را مورد حمایت قرار دهند.”[4]
بر مبنای ایده دولت کارگری احزابی که به احزاب «کارگری» معروف بودند و بدنبال جنگ جهانی اول برای همیشه در بلوک سرمایه ادغام شده بودند، در صورت به دست گرفتن قدرت، دولت کارگری نام میگرفتند، بی مناسبت نیست که وقتی «سوسیالیستها» در فرانسه سر کار میآیند، از دولت سوسیالیست فرانسه نام میبرند.
حکومت کارگری که در واقع همان دولت کارگری با فصاحت و بلاغت رادیکال و سوسیالیستی است در تضاد ماهوی با مفهوم و اهداف دیکتاتوری پرولتاریا است که هدف آن اجتماعی کردن ابزار تولید و نهادهای جامعه است، به عبارت بهتر کوچکتر شدن گام به گاه دولت. بحث بر سر کلمه دیکتاتوری و اینکه این کلمه در افکار عمومی چه ذهنیتی پیدا کرده است نیست، بلکه بحث بر سر نوع دولتی است که حکومت کارگری نامیده میشود:
“دقیقاً بخاطر اینکه تبیین مردم از دیکتاتوری به نسبت صد و پنجاه سال پیش فرق کرده و وقتی بمردم میگویی دیکتاتوری، یاد پینوشه یا شاه یا مارکوس یا حکومت ایران میافتند، ما اینطوری در برنامه ما گفتیم که؛ «حکومت کارگری که در ادبیات کمونیستی به آن دیکتاتوری پرولتاریا اطلاق شده این است…. و ما همچنان از آن دفاع میکنیم».”[5]
برای ارائه دهندگان چنین دولتی زوال حکومت کارگری مفهومی ندارد، بلکه همین حکومت کارگری حداقل 10 سال (حداکثر احتمالا نامحدود) بايد بتواند به يک همزيستی با جهان زمان خودش یعنی سرمایه داری جهانی برسد.[6] به عبارت بهتر حکومت کارگری یک دولت سرمایهداری با روبنای ایدئولوژیک «سوسیالیستی» و با بلاغت و فصاحت «سوسیالیستی» خواهد بود.
جامعه سوسیالیستی:
شیوه تولید سوسیالیستی بدین مفهوم است که در آنجا جامعه فقط کار لازم یا کار زنده انجام میگیرد. در جامعه سوسیالیستی کار اضافی یا کار مرده انجام نمیگیرد، لذا ارزش اضافی نیز نمیتواند تولید شود و به تبع آن انباشت سرمایه نمیتواند انجام گیرد. همگی اینها به مفهوم این است که در جامعه سوسیالیستی از کار مزدی خبری نیست به عبارت بهتر کار اجتماعی جایگزین کار مزدی شده است. با از میان رفتن کار مزدی، دیگر طبقهای نخواهد بود و به تبع آن مبارزه طبقاتی هم نخواهد بود، در نتیجه دولتی نیز نمیتواند وجود داشته باشد. زوال دولت در یک کشور یا یک منطقه محدود جغرافیایی امکانپذیر نیست لذا جامعه سوسیالیستی یک جامعه جهانی است.
پيروزي سوسياليسم در مقياس جهاني يک تفکر جا افتاده در جنبش کمونيستي قبل از شکست موج انقلاب جهاني بود. حتي استالين در جزوهي «اصول لنينيسم»، چاپ اول به تاريخ مه ۱۹۲۴ به روشني اين ايده را که ميتوان سوسياليسم را در يک کشور و با اتکا به طبقهي کارگر همان کشور بنا کرد، رد کرده بود.
در مراحل اولیه کمونیسم (سوسیالیسم)، جامعه هنوز اثرات به جا مانده از سرمایهداری را در خود دارد و تمایز بین کار یدی و کار فکری، تضاد شهر و روستا و غیره هنوز وجود دارند. در مرحله اولیه کمونیسم (سوسیالیسم) مناسبات جامعه «عادلانه» است، اگر کار نکنید، چیزی دریافت نخواهید کرد. چیزی که مارکس از آن بعنوان «حقوق بورژوایی» در جامعه کمونیستی (سوسیالیستی) نام میبرد. از این رو شعار مرحله اول جامعه کمونیستی (سوسیالیستی)، «به هر کس به اندازه کارش» از نعمات مادی جامعه است.
جامعه کمونیستی:
کمونیسم نیازمند از بین رفتن تضاد کار یدی و کار فکری، تضاد شهر و روستا و غیره است. تنها در سایه از بین رفتن کار یدی و کار فکری است که انسان میتواند کارهای متفاوتی را انجام دهد. در جامعه ای که کار اجتماعی جایگزین بردگی مزدی میشود، انسان با فعالیت اجتماعی خود دیگر بیگانه نیست. کار دیگر نه عذابآور، خسته کننده بلکه یک فرصتی است برای شکوفائی خلاقیتها که نوعی حس رضایت و خوشبختی را به همراه دارد. یا به زبان مارکس:
“در جامعۀ کمونيستی که در آن هيچ کس دارای حوزۀ خاصی از فعاليت نيست و میتواند در هر رشته ای که بخواهد، موفق شود. جامعه، توليد همگانی را تنظيم میکند و بدين گونه برايم امکان پذير میسازد که امروز کاری و فردا کاری ديگر را انجام دهم، صبح شکار کنم، بعد از ظهر به ماهی گيری بپردازم و عصر به دامداری، و چون دارای ذهن نيز هستم پس از شام نقد بنويسم، و اين ها همه بدون اين که هيچ گاه شکارچی، ماهيگير، چوپان يا نقد نويس شوم.”[7]
با توجه به تکامل جامعه میتوان جای شکار، ماهیگیری و غیره را با مفاهیم جدید جایگزین کرد. یک روز معلمی کرد، روز بعد برنامه ریز کامپیوتر و غیره.
شهرهایی چون توکیو با 38 میلیون نفر جمعیت، شانگهای 35 میلیون، تهران 15 میلیون باید به بیرون تخلیه شوند تا قابل سکونت به مفهوم سوسیالیستی بشوند. از همه مهمتر عدالت “سوسیالیستی” با مفهوم کمونیسم در جامعه کمونیستی در تناقض است، لذا در جامعه کمونیستی، حقوق برابر باید به حقوق نابرابر تبدیل شود، تا مفهوم کمونیستی پیدا کرده و شعار «از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه نیازش» معنا پیدا کند.
نتیجهگیری:
همانطوریکه در ابتدای بحث نیز اشاره شد، نتیجهگیری سیاسی این موضوع مهمتر از خود سوال و پاسخ است. سوسیالیسم نه تقسیم عادلانه فقر که منجر به پژمرده شدن نیروهای تولیدی شود، نه سرمایه داری جمعی یا سرمایهداری دولتی با پروپاگاندای سوسیالیستی برای استثمار طبقه کارگر بلکه برچیدن هر گونه کار مزدی است. به عبارت بهتر نتیجه این بحث چه تاثیری در مبارزات طبقه کارگر دارد؟
طبقه کارگر برای وارد شدن در جدالهای طبقاتی به عنوان یک طبقه اجتماعی و به تبع آن برای انجام وظیفه تاریخی خود یعنی انجام انقلاب اجتماعی (انقلاب کمونیستی) نیازمند بازیابی اعتماد بنفس و هویت طبقاتی خود به دنبال شکست های پی در پی است. استقلال طبقه کارگر به مفهوم مبارزه مستقیما ضد سرمایهداری از زمین طبقاتی خود است. هر مبارزهای و تحت هر عنوانی که استقلال طبقه کارگر را تضعیف کند و یا پرولتاریا را از زمین طبقاتی خود دور کند، تحت هر نامی، صرفا در راستای حفظ نظام بربر سرمایهداری است و ارتجاعی است.
تکامل مبارزه طبقاتی پرولتاریا در روند خود سرمایهداری را به چالش خواهد کشید و کسب قدرت سیاسی را پیش روی طبقه کارگر قرار خواهد داد. دیکتاتوری پرولتاریا یعنی درهم شکستن مناسبات سیاسی و اقتصادی سرمایه داری تنها از طریق انقلاب جهانی کمونیستی امکان پذیر است. انقلاب جهانی به مفهوم این نیست که در مقطع معینی، انقلاب در همه کشورها همزمان به وقوع میپیوند بلکه به مفهوم این است که بر خلاف انقلابات گذشته، انقلاب پرولتری تنها در یک پروسه انقلابی در سطح جهانی امکانپذیر است و پیروزی نهائی هر انقلاب به پیروزی انقلاب در دیگر کشورها گره خورده است. درست مثل پروسه انقلاب جهانی که از 1917 شروع شده بود، در روسیه به پیروزی رسید و در دیگر کشورها در جریان بود.
صدای انترناسیونالیستی
23 اردیبهشت 1403
توضیحات:
[1] متاسفانه در زبان فارسی هم برای delegate و هم برای representative از واژه «نماینده» استفاده میشود که ابهامآفرین است. در صورتیکه اولی برای شوراهای کارگری است و دومی برای نمایندگی در پارلمان. شاید برای این تمایز در زبان فارسی بهتر است زمانیکه نماینده نوشته میشود آنرا به شکل نماینده (فرستاده) نوشته شود، فرستاده بهتر از واژگان «روانه شده» و «فرسته» مفهوم delegate را به فارسی میرساند.
[2] برای اطلاع بیشتر به کتاب «انقلاب آلمان» در سایت صدای انترناسیونالیستی مراجعه شود.
[3] آماده نبودن شرایط مادی برای اجتماعی شدن توسط کمون پاریس با ارجاع به بررسیهای مارکس در کتاب «چپگرایی در نقش شوراگرایی دگردیسییافته» به وضوح مورد بررسی قرار گرفته است. به عبارت دیگر اگر کمون توسط بورژوازی به خون کشیده نمیشد باز هم به خاطر اینکه سرمایهداری شیوه تولید مسلط جهانی نبود، قادر نمیشد به سوی سوسیالیسم برود. ذکر این مسئله به مفهوم کم اهمیت ارزیابی کردن کمون پاریس، درسهای آن و قهرمانیهای کموناردها نیست.
[4] از مانیفست گروه کارگران حزب کمونیست روسیه [بلشویک] فوریه 1923
[5] مبانى کمونيسم کارگرى (سمينار دوم) – منصور حکمت
[6] – آيا پيروزی کمونيسم در ايران ممکن است؟ منصور حکمت
[7] ایدئواوژی آلمانی – صفحه 36