جنگ امپریالیستی، پاسخ طبقه کارگر و وظایف انقلابیون

بدنبال سقوط جهان دو قطبی، آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت جهان ظهور کرد اما تسلط بلامنازع آمریکا کوتاه مدت بود و هریک از قدرتهای امپریالیستی بدنبال سهم و منافع امپریالیستی خود بودند. آمریکا دیگر قادر نبود همچون دوران جنگ سرد، هژمونی خود را اعمال کند. لذا آمریکا در راستای حفظ هژمونی خود در نظم نوین جهانی و تضعیف رقبای خود تلاش کرد با به راه انداختن جنگها البته با الفاظ بشر دوستانه دیگر قدرتهای امپریالیستی را پشت سر خود ردیف کند.

هدف آمریکا و ناتو محاصرۀ روسیه از طریق ادغام کشورهای بلوک شرق سابق در ناتو و یا به راه انداختن «انقلابات رنگی» در کشورهایی که فعلا عضو ناتو نبودند، بوده است. غرب و در راس آن آمریکا در راستای منافع امپریالیستی خود حمایت گر «انقلابات رنگی» در کشورهای شوروی سابق بوده اند تا دولتهای حامی منافع غرب سر کار بیایند. اینکه طبقه کارگر استالینیسم را در کشورهای بلوک شرق سابق به زیر نکشید بلکه استالینیسم بخاطر تناقضات درونی خود و در رقابت با غرب از هم پاشید، باعث یکسری توهمات در کشورهای بلوک شرق سابق شد. توهمی مبنی بر اینکه غرب دمکراتیک میتواند یک سبک زندگی با استاندارد بالا و آزادی های سیاسی ارائه دهد. چنین توهماتی زمینه را برای انقلابات رنگی مهیا کرد.

اما در سالهای اخیر کشورهایی که بلوک غرب سابق را تشکیل میدادند بیشتر از سابق دچار تشتت شده بودند. اگر چه ناتو پس از پایان جنگ سرد گسترش پیدا کرده بود، فرانسه و تعدادی از کشورهای اروپای شرقی به آن پیوسته بودند، اما اختلافات درونی کشورهای عضو ناتو بیشتر شده بود. مکرون رئیس جمهور فرانسه آشکارا اعلام کرده بود که ناتو دچار مرگ مغزی شده است.[1] آمریکا سعی میکرد حضور خود را در ناتو کم رنگ کند. جان بولتون مشاور سابق امنیت ملی ترامپ اظهار داشته بود، اگر ترامپ پیروز میشد، آمریکا از ناتو خارج میشد.[2] ایتالیا یکی از کشورهای مهم اروپا، عضو ناتو که سلاح اتمی آمریکا در آنجا مستقر است، به جاده ابریشم جدید علاقمندی نشان داده بود. آمریکا ترکیه را که عضو ناتو و سلاح اتمی آمریکا در آن مستقر است را تحریم کرده بود. تنش بین اعضای ناتو، ترکیه و یونان بر سر اکتشاف و حفاری های نفتی چنان بالا گرفته بود که فرانسه تحت عنوان «کنترل وضعیت منطقه» ناو جنگی به دریای مدیترانه ارسال کرد. بریتانیا از دیگر کشورهای اروپایی فاصله گرفته بود.

چین که در دهه 1970 از نظر تولید ناخالص داخلی مقام هشتم جهان را داشت در حال حاضر به جایگاه دوم ارتقاء یافته و رقیب سر سخت آمریکا شده است و پیش بینی می شود در سال 2030 میلادی با پشت سر گذاشتن آمریکا به بزرگترین اقتصاد دنیا تبدیل شود. برای بورژوازی آمریکا مشخص شده است، پیشروی چین و افزایش قدرت چین نسبت مستقیم با کاهش قدرت آمریکا دارد. این فقط ترامپ یا حزب جمهوری خواه نبود که خطر چین را مطرح میکرد دمکرات ها کمتر از جمهوری خواهان خطر چین را گوشزد نمی کنند، کل بورژوازی آمریکا مخالف پیشروی چین است.

از سوی دیگر پس از سقوط شوروی مدت زمانی طول کشید تا روسیه سر انجام مجددا بعنوان مدعی قدرت جهانی، جاه طلبی های امپریالیستی خود را مطرح کند. زراد خانۀ نظامی و ذخایر قابل توجه انرژی (گاز و نفت) روسیه ابزاری در راستای اعمال سیاستهای جاه طلبانه و امپریالیستی هستند. خواست روسیه نپیوستن اوکراین و گرجستان به ناتو، خروج تجهیزات نظامی ناتو از این کشورها و شکست محاصره ناتو بوده است تا در روند آن روسیه بتواند حوزۀ نفوذ خود را گسترش دهد.

آمریکا بخصوص پس از پایان جهان دوقطبی عامل اصلی هرج و مرج در جهان بوده است. هدف آمریکا تضعیف حداکثری روسیه است، روسیه ای بسیار ضعیف که خطری برای آمریکا نباشد. از سوی دیگر روسیه ضعیف نمی تواند متحد خوبی برای چین باشد. برخلاف عوامفریبی های بورژوازی آمریکا مبنی بر تنش زدایی، بورژوازی آمریکا نه تنها بدنبال تنش است بلکه سعی در دامن زدن به آن نیز دارد تا کشورهای عضو ناتو و دیگر کشورها را پشت سر خود به صف کند و هژمونی از دست رفته را مجددا کسب کند. یکی دیگر از اهداف ایالات متحده در رابطه با اوکراین برهم زدن روابط روسیه و اتحادیه اروپا و به صف کردن اروپائیان پشت سر خود و تقویت وابستگی نظامی دیگر کشورها به آمریکا بوده است.  زمانی گانگسترهای اروپایی بخصوص فرانسه و آلمان بدنبال منافع امپریالیستی خود بودند که تا حدودی با منافع آمریکا در تقابل بود. به میمنت این جنگ تمامی کشورهای ناتو مجددا پشت سر آمریکا صف بسته اند و آمریکائی‎ها مجددا کنترل ناتو را بدست گرفته‎اند. همان مکرون پس از حمله روسیه به اوکراین اعلام کرد که “حمله روسیه به اوکراین برای ناتو یک شوک الکتریکی بوده است.” “روسیه ناتو را از (مرگ مغزی) بیدار کرد.”[3] بدنبال جنگ، ناتو بشدت حضور خود را در اروپای شرقی افزایش داد و اکثر کشورها هزینه های جنگی (بودجۀ دفاعی) را چنان افزایش داده‎اند که در تاریخ بی سابقه است.

به میمنت جنگ اوکراین، آمریکا هم سیاست امپریالیستی خود را پیش می‎برد و هم به اقتصاد خود رونق بیشتری می‎دهد. بر خلاف دیگر کشورها، بخصوص کشورهای اروپایی، در جنگ کنونی ایالات متحده کمتر تحت تأثیر سقوط اقتصادی قرار گرفته است. زمانی اروپائیان خرید گاز ارزان روسیه را به گاز گران قیمت آمریکا ترجیح می‎دادند. حالا آمریکا می‎خواهد با فروش گاز گران قیمت به اروپائیان کمبود گاز اروپا را جبران کند. از طریق فروش گاز گران قیمت و فروش بیشتر کارخانه های اسلحه سازی به اقتصاد خود رونق بیشتری بدهد. طبقه کارگر جهانی و بخصوص طبقه کارگر اروپا بهای جاه طلبی های گانگسترهای آمریکائی را پرداخت خواهد کرد. همۀ اینها در شرایطی اتفاق می افتد که آمریکا دخالت نظامی مستقیمی در جنگ اوکراین ندارد. این جنگ برای جنایتکاران آمریکائی (بورژوازی آمریکا) نیز یک نعمت است.

با این توضیحات میتوان اظهار داشت که لشکرکشی روسیه در کوتاه مدت به نفع آمریکا بوده و آمریکا توانسته است هژمونی خود را فعلا تثبیت کند. روابط تجاری اتحادیه اروپا با روسیه قطع شد و اتحادیه اروپا در رابطه با انرژی تا حدی وابسته به آمریکا شد. ظاهرا روسیه خروج تحقیر آمیز آمریکا از افغانستان را دستکم ارزیابی کرده بود و تصور کرده بود با توجه به اختلافات غربی ها آمریکا نمی تواند یک مقاومت را در مقابل روسیه سازماندهی کند و روسیه نه تنها میتواند از اختلافات موجود استفاده کند بلکه به آن اختلافات دامن نیز بزند.

اگر چه آمریکا کشورهای عضو ناتو، ژاپن، استرالیا و… را پشت سر خود به صف کرده است و ظاهرا جبهۀ متحدی را تشکیل داده اند اما رای ممتنع بخشی از کشورهای آمریکای لاتین، هند و بخصوص کشورهای عربی حوزۀ خلیج که متحد آمریکا بودند به قطعنامه های محکومیت روسیه  در لانۀ دزدان (سازمان ملل)، اخلال ترکیه در پذیرش دو عضو جدید ناتو (فنلاند و سوئد) ضعف جبهه متحد را نشان میدهد. دو عضو کلیدی ناتو یعنی فرانسه و آلمان واضحتر و علنی تر بدنبال منافع امپریالیستی خود هستند و این مسئله اتحاد آهنین جبهه ناتو را در دراز مدت تهدید میکند. از سوی دیگر روسیه، چین و ایران در مخالفت با آمریکا نوعی همگرایی پیدا کرده‎اند و هر کدام اینها بدنبال منافع امپریالیستی خود هستند که گاهی در تناقض با منافع همدیگر قرار می گیرد. همگی اینها به مفهوم این است که ما شاهد هرج و مرج بیشتر، دور جدیدی از تنش های امپریالیستی بیشتر خواهیم بود و بی ثباتی خود را از اروپا تا خاورمیانه، از قفقاز تا آسیای جنوب شرقی گسترش خواهد داد.

تمرکز آمریکا بر رویارویی با چین بوده است. واقعیت انکار ناپذیر این است که تنش‎های امروزی تمرینی برای تنش‎های امپریالیستی آینده است. رویاروئی‎های اصلی بین آمریکا و چین خواهد بود. آمریکا بدنبال مهار دشمن استراتژیک خود چین است. استراتژی مهار چین از مدتها قبل و از زمان ترامپ شروع شده است و بایدن آن سیاست را ادامه می‎دهد. در شرایط جدید آمریکا  با به صف کردن ناتو و دیگر کشورها پشت سر خود، می‎خواهد جلوی پیشروی و جاه طلبی های امپریالیستی چین تحت عنوان «جاده ابریشم» مشکلات جدی ایجاد کند. جاده ابریشم جدید با زیر ساخت های خود این امکان را به چین میدهد تا به اقصی نکات این کره خاکی دسترسی پیدا کند و قدرت امپریالیستی خود را به همه جا گسترش دهد.

جنگ فقط در سطح نظامی جریان ندارد بلکه حادتر از جنگ نظامی یک پروپاگاندای جنگی برای مسموم کردن طبقه کارگر جهانی در جریان است. هر دو سوی جنگ امپریالیستی به پتانسیل طبقۀ کارگر واقف هستند، در حافظۀ تاریخی دارند که تنها این طبقه اجتماعی قادر است به جنگ خاتمه دهد. لذا با پروپاگاندای جنگی و با ایجاد اغتشاش فکری می‎خواهند مانع بیدار شدن غول خفته، طبقه کارگر جهانی شوند تا راحتر اهداف امپریالیستی خود را پیش ببرند.

انترناسیونالیسم پرولتری واکنش به جنگ امپریالیستی است و پرولتاریای بین المللی تنها نیرویی است که قادر به توقف جنگ امپریالیستی است. آیا پرولتاریا امروز در موقعیتی است که آلترناتیو تاریخی خود  یعنی انقلاب اجتماعی را پیش ببرد؟ واقعیت این است که هیچ واکنش جدی علیه جنگ امپریالیستی از سوی پرولتاریای بین المللی چه در سرمایه داری متروپل و چه در سرمایه داری پیرامونی صورت نگرفته است. پرولتاریا به عنوان یک طبقه اجتماعی فعلا نظاره گر است. با وجود اینکه ما شاهد اعتراضات کارگری در برخی کشورها بعنوان مثال ایران هستیم، با این وجود طبقه کارگر جهانی بیشتر از قبل در سطح جهانی از مواضع خود عقب نشینی کرده است که بیانگر عقب نشینی از هویت طبقاتی خود است.

در شرایط کنونی انقلابیون نباید منتظر حرکت طبقه باشند. شرایط جدید به مفهوم این نیست که فعالیت انقلابیون در خلاء انجام می‎گیرد و بی تاثیر است. از همه مهمتر جنگ امپریالیستی لزوم برافراشتن پرچم انترناسیونالیسم را مطرح می‎سازد حتی اگر منجر به انزوای از توده های طبقه کارگر منجر شود و این از آموزه‎های لنین و لوکزامبورگ است و این آموزه همچنان الهام بخش انقلابیون است.

بورژوازی حملات گسترده ای را به سطح معیشت طبقه کارگر انجام داده است و طبقه کارگر بهای جنگ را با تورم سرسام آور و سقوط استاندارد زندگی پرداخت میکند. طبقه کارگر ناچار است به دفاع از سطح معیشت خود برخیزد که در روند خود احتمال رویارویی با جنگ امپریالیستی را مطرح خواهد کرد.

دوران جنگ امپریالیستی زمینه مساعدی برای شکوفایی و گسترش نبردهای پرولتری نیست بلکه بحران سرمایه داری، بهترین شرایط را برای رشد آگاهی طبقاتی و نبردهای پرولتری مهیا می‎سازد.

کارناوال های صلح و کمپین های ضد جنگ در کشورهای غربی و اروپایی بخشی از پروپاگاندای جنگی ناتو در راستای اهداف امپریالیستی ناتو است. از درون صلح سرمایه داری تنها شعله های جنگ می‎تواند زبانه بکشد. تنها طبقه کارگر از طریق مبارزۀ طبقاتی و با به چالش کشیدن سرمایه داری می‎تواند صلح واقعی را برای بشریت ارائه دهد. اگر طبقه کارگر به حکم تاریخی خود، یعنی به زیر کشیدن سرمایه داری از طریق انقلاب کمونیستی عمل نکند، نابودی بشریت حتمی است.

صدای انترناسیونالیستی

8 تیر 1401

یادداشتها:

[1] https://www.radiofarda.com/a/macron-natobrain-death/30259271.html

[2] NATO under threat if Trump returns: Bolton

[3] https://www.rfi.fr/en/international/20220318-macron-russia-s-invasion-of-ukraine-gave-nato-an-electric-shock 

 

با کلیک کردن روی تصویر زیر مقاله را داونلودکنید!

مطالب مرتبط